سکوت آب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش
سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد و غریو پیروز مند قحط
همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است.
اما سکوت آدمی
فقدان جهان و
خداست.
الان داره بارون نم نم می باره
بوی خاک بارون خورده همه جا رو پر کرده
به یاد تمام غروب های پاییزی که تو ماشین دم hot chocolate تو خیابون نیلوفر می شستیم و برایان آدامس گوش می دادیم.
so, if you are feelin lonely, dont
you are the only one i ever want
کاش اینجا بودی....
پس پای ها استوارتر بر زمین بداشت * تیره ی پشت راست کرد * گردن به غرور برافراشت* و فریاد برداشت: اینک من! آدمی! پادشاه زمین!
و جانداران همه از غریو او بهراسیدند * و غروری که خود به غرش او پنهان بود بر جانداران همه چیره شد * و آدمی جانوران را همه در راه نهاد * و از ایشان بر گذشت * و بر ایشان سَر شد از آن پس که دستان خود را از اسارت خاک باز رهانید.
پس پشته ها و خاک به اطاعت آدمی گردن نهادند * و کوه به اطاعت آدمی گردن نهاد * و دریاها و رود به اطاعت آدمی گردن نهادند * هم چنان که بیشه ها و باد * و آتش، آدمی را بنده شد * و از جانداران هر چه بود آدمی را بنده شدند، در آب و به خاک و بر آسمان؛هر چه بودند و به هر کجای * و ملک جهان از آن ِ او شد * و پادشاهی آب و خاک ، او را مسلم شد * و جهان به زیر نگین او شد به تمامی * و زر را سکه به نام خویش کرد از آن پس که دستان خود را از بندگی خاک باز رهانید*
پس صورت خاک را بگردانید * و رود را و دریا را به مُهر خویش داغ بر نهاد به غلامی * و به هر جای ، با نهاد خاک پنجه در پنجه کرد به ظفر * و زمین را یکسره باز آفرید به دستان * و خدای را، هم به دستان * به خاک و چوب و به خرسنگ * و به حیرت در آفریده خویش نظر کرد ، چرا که با زیبایی ِ دست کارِ او زیبایی هیچ آفریده به کس نبود * و او را نماز برد ، چرا که معجزه ی دستان او بود از آن پس که از اسارت خاکشان وارهانید *
پس خدای را که آفریده ی دستان معجزگر او بود با اندیشه ی خویش وانهاد * و دستان خدای آفرین خود را که سلاح پادشاهی او بودند به درگاه او گسیل کرد به گدایی ِ نیاز و برکت.
کفران نعمت شد* و دستان توهین شده، آدمی را لعنت کردند چرا که مقام ایشان بر سینه نبود به بندگی.
و تباهی آغاز یا فت....