با یه فنجون قهوه داغ تو یه شب یخبندون چطوری؟
کنار شومینه بشینم و کتاب بخونیم
قهوه بخوریم و برگ کایتان بلک بکشیم
و آهنگهای قدیمی مایکل بولتون و BEE GEES رو گوش کنیم
و فردا صبح که از کنار شومینه بلند شدیم
اسمون و نگاه کنیم و ببینیم که هنوز داره برف می آید نرم و با عشوه
من همیشه از برف بدم می اومد و عاشق بارون بودم
اما وقتی تو هستی برف رو هم به انداره بارون دوست دارم
اصلا هم سردم نمی شم حتی زیر برف سنگینم مثل بارون خیس می شم و دلم میخواد چترم و ببندم
" دوست تو نیاز های برآروده توست
کشت زاری که در آن با مهر تخم می کاری و با سپاس از آن حاصل بر می داری.
سفره نان تو و آتش اجاق توست
زیرا که گرسنه به سراغ او می روی و نزد او آرام و صفا می جویی.
هنگامی که او خیال خود را با تو در میان می گذارد. از اندیشیدن « نه» در خیال خود مترس. و از آوردن « آری» بر زبان خود دریغ مکن.
و هنگا می که او خاموش است دل تو همچنان به دل او گوش می دهد
زیرا که در عالم دوستی، همه اندیشه ها و خواهش ها و انتظارها بی سخنی به دنیا می آیند و بی آفرینی نصیب دوست می گردند.
هنگامی که از دوست خود جدا می شوی، غمگین می شو
زیر آن چیزی که تو در او از هر چیزی دوست تر می داری بسا که در غیبت او روشن تر باشد، چنان که کوه نورد از میان دشت کوه را روشن تر می بیند.
و زنهار که در دوستی غرضی نباشد، مگر ژرفا دادن به روح.
زیرا مهری که جویای چیزی به جز باز نمودن راز درون خود باشد، مهر نیست؛ دامی است گسترده، که چیزی جز بیهودگی در آن نمی افتد.
و زنهار که از هر آنچه داری بهترینش را به دوستت بدهی.
اگر او را باید که جزر تو را ببیند، بگذار که مد آن را هم بشناسد.
و شیرینی دوستی را با خنده شیرین تر کن، و با بهره کردن خوشی ها.
زیرا در شبنم چیزهای خرد است که دل انسان بامداد خود را می جوید و ازآن تر و تازه می گردد."
جبران خلیل جبران
پس نیاز به فریاد زدنم نیست
تا باورم کنند ، تا بگویند:
«حق با کسی است که فریاد می زند»
چنین آرام با تو سخن می گویم، می دانم
باورم خواهی کرد
تو، دوست من
تو می دانی : از همین کلمات ساده و
کارهای بی رنگ و ریا، همین ترانه های بی پیرایه
زندگی مان بر می بالد و به بار می نشیند،
جهان فراخ تر می شود و ما نیز.
یانیس ریتسوس