چند روز یش به نمایشگاه نقاشی ایران درودی رفته بودم
عالی بود یه سبک جدید و عجیب تا حدی هم ترسناک
بیابون بود و برهوت بی آّب و علف با چندتا گل که همشون شبیه هم بودن
تنها اثر و ردای زندگی ۲ تا مناره مسجدی بود تو دوردستها........حس غربت نقاشی هاش دیوونه ام می کرد
چند تا نقاشی هم از دوران دانشجویی اش بود تو پاریس.........
روز اختتامیه بود آخرش خود خانم درودی سخنرانی کرد. دلم می خواست می رفتم و بغلش می کردم و دستاشو می بوسیدم و می گفتم ایران به ایرانی مثل تو افتخار می کنه
حالا می فهمم چرا شاملوی بزرگ تو شعری که برای خانم درودی گقته،می گه
غریو را تصویر کن
عصر مرا در منحنی تازیانه به نیشخط رنج
و همسایه مرا بیگانه با امید و خدا
و حرمت مارا که به دینار و درم برکشیده اند و فروخته
که خاموشی تقوای ما نیست.................
با سلام برای دریافت قالب بخش نظرات به صورت شکلک دار به وبلاگ ما بیایید
سلام. وبلاگ جالبیه. خوشحال میشم یه سری به من بزنید.